آن روز که زنجیر به پا بسته شود
آزادی ما قصهی دل خسته شود
از ظلم، به هر کوچه غمی خانه کند
انصاف و عدالت همه ویرانه شود
فریاد کشیدند، ولی بسته دهان
خون در دل مردم چو پیمانه شود
تا کی ز ستم قلب جهان تیره بماند
بخت سیه از چهره پنهانه شود
برخیز که صبحِ رهایی برسد
گر کوشش ما با دل و جان یار شود
مردم چو شوند آینه در جمع یار
ظلمت ز جهان رخت برافکنده شود
یک روز رسد دست ستم کنده شود
حق بر سر میدان علم افکنده شود
عالی
پاسخحذف