۱۴۰۳ شهریور ۴, یکشنبه

شعر تحت عنوان ((برای صدایت)) از علی پیرمحمدی

 برای صدایت “

بودم یک تاریخ غمگین برای سرزمینم

نوشتم از غم نان و گفتند تکراری است!!

همه ندانند ؛ تو که می دانی نفس قلمم به شماره افتاده؛ چه بگویم دیگر؛ نیست خبری با من

آزادی؛ دختری که سرفه‌های خون آلود دارد؛ اکنون‌،

آخ‌، خانه‌ی من‌، خاک غمینم‌، ایران من‌،

آزادی دختری است با موهای بلند و دامن کوتاه‌!

اما تو بگو‌؛ بگو به من صدایش را‌! صدایش را




 



۱ نظر:

  Einleitung Kinder und Jugendliche sind ein besonders verletzlicher Teil der Gesellschaft, der in politischen Machtstrukturen oft kaum berü...