۱۴۰۴ تیر ۲۵, چهارشنبه

شعر: «میان خاک و خون» 16.07.2025

 


در کوچه‌های تیره، شب بیدار مانده‌ست

فریادِ یک وطن، گرفتار مانده‌ست

لبخندِ کودکی، میان دود و آتش

چون خاطره‌ای نیمه‌جان، در چشم مانده‌ست


دستِ عدالت از وطن کوتاه شده

دستِ دروغ اما چه‌قدر همراه شده

خورشیدِ مردم، پشت ابری سیاه

سال‌هاست زیر سایه‌ی اکراه مانده


هر پرسش آزاد، حکمش زندان شده

هر رأی دل‌سوزی، گور پنهان شده

می‌ترسد آن‌که بر سر سفره نشست

از لقمه‌ای که طعمِ تحقیر دارد


مردم، نه دشمن‌اند، نه خائن به خاک

تنها اسیرِ زخم‌اند و مشتِ چاک‌چاک

در چشم‌شان هنوز، امیدی پنهان است

چون رودهایی بی‌صدا، آرام و پاک


اما صدایی هست، اگرچه سرکوب است

از سینه می‌خروشد، اگرچه مصلوب است

این خاک خواهد خفت، ولی نه تا ابد

خورشید می‌رسد، اگرچه مغلوب است


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

شعر ""روایت رسمی"" 16.07.2025

  تاریخ را آن‌ها نوشتند با جوهری از خون و صفحاتی از پوستِ فراموشی. نوشتند: «مردم، خائن بودند.» اما کسی نگفت چرا خیابان‌ها پر از جنازه‌های بی...